هستي مامان وبابا آرمينا هستي مامان وبابا آرمينا ، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 5 روز سن داره

♥♥♥آرمينا جونمي♥♥♥

پيشرفتي ديگر.......

  ميدوني چرا به مامان محل نميزاري و نگاه دوربين نميكني ؟....   چونكه داشتي نگاه تلويزيون ميكردي پيامهاي بازرگاني نشون ميداد كه خيلي دوست داري   يه عالمه بوووووووووووووووووو س براي عروسكم ...
31 خرداد 1392

دالـــــــــــي كردن پرنسس كوچولو......

ميگم كه هر روز شيرينتر ميشي .تازگيها كه  دالي بازي رو ياد    گرفتي.اگه بخوام  بگم كه چطور ياد گرفتي .بايد بگم كه اون حلقه هاي    مورد علاقه ات رو ميگرفتم جلوي صورتم و از توي اون نگات ميكردم و     ميگفتم دالــــــــي و بعد ميذاشتيش جلويي صورتت و دوباره ميگفتم   دالـــــــــــــــي ....   از اين بازي خوشت اومد و اينجوري شد كه ياد گرفتي و اگه ما نزديكت باشيم حلقه هات رو جلوي صورت ما ميگيري و ميخندي كه ما بگيم دالــــــــــــــي   تا من يا بابا ميگيم آرمينا دالي....   ...
30 خرداد 1392

آرمينا و دوستاي عزيزش

آرمينا جون 10 ماه و  25 روزه شدي   خيلي وقته كه دوست دارم اين پست رو واست بزارم پست آرمينا و دوستاش.... منظورم از دوستات همه بچه هاي فاميل  و دوستان است. دوست دارم اگه اين وبلاگ تا سالهاي آينده بماند و من زنده باشم و   بتونم خاطراتت رو ثبت كنم وقتي كه عكسها رو نگاه كني ببيني كه همگي چقدر برزگ شديد.وشايد بزرگتر شديد   دوستاي خوب همديگه باشيد.   وقتي آلبوم عكسهاي قديمي مامان جون رو ميبينم توي جشن عروسي   مامانجون باباجون تمام بچه هاي فاميل اون زمان كه الان دايي ها ،عموها ، عمه ها،و يا...
30 خرداد 1392

سرگرمي وبلاگي 2

با تشكر از دوست عزيزم الهام جون مامان عليرضا كه دعوتم كرد       من اين پرسشنامه رو همراه همسرم پاسخ ميدم.       اگه ماهي از سال بودم: من : فروردين شوهري: ارديبهشت     اگه روزي از هفته بودم: من: پنجشنبه  شوهري : پنجشنبه     اگه عدد بودم : من  : 20 شوهري:  p     اگه نوشيدني بودم: من: شربت آبليمون خنك   شوهري:  قهوه تلخ     اگه ثواب بودم: من :كمك به نيازمند   شوهري :اشتغال زايي جوانها     اگه درخت بودم : من :سر...
27 خرداد 1392

شيطنت هايي آرمينا 2

  گفته بودم عكس ادامه شيطونيهات رو برات ميزارم .ولي توي پست جدا گذاشتم .اينجا همون جاييه كه گفته   بودم ميري سراغ وسايل توي كمد تختت. همه  پودر و روغن و كرم و... رو در مياوري يكم مزه ميكردي .يه سري   چيزهاي ديگه مثل دستمال مرطوب و شامپو بزرگ بودن نميتونستي در بياري كه بعد از كلي تلاش و قبول   شكست بيخيال ميشدي و ميرفتي سراغ يه چيز ديگه .همه غنايمي كه جمع ميكردي ميزاشتي جلوت.   مامان هم خونسرد دوربين به دست در حال ثبت لحظه ها        اينجا رفته بودي زير صندلي و گير كرده بو...
25 خرداد 1392

منوي غذايي عسل مامان

آرمـــــــــــــــــيناي مامان امروز 10 ماه و 20  روزه شدي.     از 10 روز  ديگه ميتونم غذاي سفره بهت بدم .يه جورايي نگرانم چون غذاهايي خودمون معمولا  پر ادويه و تند     هستند و نميدونم بايد چطوري شروع كنم .احتمالا تا مدتي واست غذاي   مخصوص خودت رو درست كنم و كم كم   از غذاي سفره بهت بدم.يه مشكلي كه با غذا خوردنت دارم اينه كه       قورت ميدي و اصلا نميجوي و نميتونم غذاي     سفت بهت بدم و حتما بايد يكم آبكي و شل باشه كه قورت ميدي توي     گلوت گير نكنه.  ...
24 خرداد 1392

عاشق گريه هاتم.....

 عسلكم خيلي قشنگ گريه ميكني عزيزم .يكم كه گريه كني و كسي به دادت نرسه يه طوري گريه هات مظلوم ميشه كه دل كافر واست كباب ميشه ولي ماماني خيلي دوست دار م واسه همين چندتا عكسش رو گذاشتم البته بابايي ميگفت نزار به جرم كودك آزاري ميان ميگيرنت بچه گريه كرده گذاشتي ازش عكس گرفتي . اينجا توي بغلم بودي و من پشت كامپيوتر طبق معمول مشغول سر زدن به ني ني وبلاگ.حساب شيطوني ميكردي و دست به همه وسايل روي ميز از موس و كيبورد و.... .خلاصه يه لحظه گذاشتمت زمين كه اينجوري زدي زير گريه.   البته چند لحظه بيشتر نشد و از اونجايي كه عاشق اينجور گريه كردنتم بغلت كردم و چند تا بوس آبدار محكم ازت گرفتم   .قربونت اون ...
22 خرداد 1392

هفته اي كه گذشت

دوشنبه هفته پيش نيمه شب بود كه عمه و عمو اينا رسيدن خونمون.شما در  خواب ناز و بقيه دوست داشتن كه بيدارت كنن وآجي سارا كه تا مدتي بالاي سرت بود و نگات ميكرد. خلاصه حدود 4صبح بود كه خوابيديم كه ساعت 7/5 صبح شما از خواب بيدار شدي حال هي من خواستم باهات آروم حرف بزنم كه بقيه بيدار نشن آخه خيلي خسته بودن.هر چي من سعي ميكردم فايده نداشت اول صبحي آواز خوندنت اومده بود همچنان ميخوندي. كه اولي آجي سارا بيدار شد اول با حالت عجيبي نگاهش ميكردي و يكم لبخند ميزدي و يه نگاه به من ميكردي وقتي آجي بغلت كرد ديگه پايين نميومدي بعدي عمه اومد يكم بعد رفتي تو بغلش .خدا رو شكر خيلي زود باهاشون جور شدي...
21 خرداد 1392

5 مرواريد

        هورررررررررررررررررررا پنجمين دندونت خودش رو نشون داد   مباررررررررررررررررررررركه عزيزم       چند روزيه كه ميبينم دندونات رو به هم فشار ميدي و روي هم ميسابوني.كه صدا ميداد منم همش غر ميزدم كه نكن  اين چه كار جديديه ياد گرفتي. ببخشد عزيزم حالا كه ميبينم به خاطر دندون جديدت بو د.ششمين هم پيله بسته ولي نزده بيرون.   ...
20 خرداد 1392

نمونه هايي از شيطنت هاي آرمينا

نمونه اي از بازيگوشيهايي دخملي به روايت تصوير            با يه لحظه غفلت با همچين صحنه اي مواجه شدم تمام جعبه دستمال كاغذي رو ريخته بودي بيرون       البته از همه شيطنت هات  عكس ندارم ولي تصميم دارم كه از اون لحظه ها عكس بگيرم و جمع كنم و به اين پست اضافه كنم .اينم همينجوري !!!!!!!!!     ...
20 خرداد 1392